باران طالبی زیر نور ماه نشستم بغض پونزده سالم که چند روز پیش یه سالم بیشتر رشد کرد هست خدای مهربونم هست مادربزرگ آجی کوچولویی که این سالا خیلی دلواپسم کرده دستام دستام خیس تاریکی شده ولی هنوز نور داره به انگشتام خیره میشم به کشیده بودنشون به شباهتشون با انگشتایی که ستاره دریایی رو بغل کرده فکر میکنم هر انسان یه قصه داره چه کوچولو بزرگ شدیم پر از هیچیم خفه شده از فریاد درد چه بی صدا اشک میریزیم و صبر خیالامون قد کشیدن از بچگی پیر شدن انار ضرفیت مون ترکید دون هاشم نوک زدن چه بی رنگ پیر شدیم پشمرده شدیم کاش برسه اون لحظه که چال لپمون به همین ستاره دریایی سلام کنه همین که دلش دریاییه چقدر چسبید حرف زدن باهاش انگار بلده سنگ صبور باشه
باران طالبیانگار مرتضی پاشایی تو قلبم زمزمه میکنه تو را تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم نگو دیگه آب از سر من گذشت مگه جز تو کی سر نوشتو نوشته تحمل ندارن نباشی
۱لایک
3 سال پیش